کارم به جان رسید و به جانان نمی رسم


کارم به جان رسید و به جانان نمی رسم

دردم ز حد گذشت و به درمان نمی رسم
دردم ز حد گذشت و به درمان نمی رسم
ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من
ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من
در کار او به کفر و به ایمان نمی رسم
در کار او به کفر و به ایمان نمی رسم
راهیست بی کرانه غم عشقش و مرا
راهیست بی کرانه غم عشقش و مرا
چون پای صبر نیست به پایان نمی رسم
چون پای صبر نیست به پایان نمی رسم
یاریست بس عزیز به ما زان نمی رسد
یاریست بس عزیز به ما زان نمی رسد
صیدیست بس شگرف بدو زان نمی رسم
صیدیست بس شگرف بدو زان نمی رسم
گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی
گوید به ما ز حرمت ماکم همی رسی
حرمت بهانه ایست ز حرمان نمی رسم
حرمت بهانه ایست ز حرمان نمی رسم
سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد
سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد
معذورم ار به خدمت سلطان نمی رسم
معذورم ار به خدمت سلطان نمی رسم